کتاب «تبارشناسی اخلاق» اثر فردریش نیچه
نوشته شده توسط : Kloa

۱. انقلاب بردگان در اخلاق
نیچه معتقد است که اخلاق مسیحی از دل واکنش بردگان به سلطهٔ اربابان زاده شد. طبقهٔ برده که توان مقابله فیزیکی با ارباب را نداشت، از طریق تحریف مفاهیم دست به نوعی انتقام روانی زد. او مفهوم «نیک» را از ویژگی‌های قدرت به ویژگی‌های ضعف تبدیل کرد. «نیک» از آنِ کسی شد که فروتن است، نافرمانی نمی‌کند و در رنج سکوت می‌کند. این تغییر، نخستین پیروزی بزرگ بردگان بود. آنها با ترفندی روانی، ارباب را شر جلوه دادند. از این نقطه به بعد، اخلاق به ابزاری برای سرکوب قدرت و زندگی بدل شد. اخلاقِ بردگان، اخلاقِ کینه است.

۲. وجدان بد: زخم درون انسان متمدن
با پیدایش جوامع منضبط، انسان دیگر نمی‌توانست خشم خود را بیرونی کند. این خشم، که پیش‌تر به‌سوی دشمنان و شکارها هدایت می‌شد، به درون فرد بازگشت. نتیجهٔ این سرکوب، پدید آمدن وجدان بد بود. انسان شروع کرد به نفرت از خود، احساس گناه کردن، و زنده‌زنده درون خود را دریدن. نیچه این حالت را نوعی بیماری روانی تلقی می‌کند، نشانهٔ جدایی انسان از طبیعت و غریزه. درواقع، اخلاقِ سرکوبگر به انسان زخم زد. این زخم، نه برای تعالی بلکه برای تضعیف و اطاعت‌پذیری او طراحی شد. تمدن، هم‌زمان با شکوفایی، زهر هم می‌ریخت.

۳. گناه، بدهی و اقتصاد تنبیه
ریشه‌شناسی «گناه» در نزد نیچه، به نظام مبادله و قرارداد بازمی‌گردد. «گناهکار» همان کسی است که به قانون یا اجتماع بدهکار است. در آغاز، کیفر برای جبران خسارت بود، نه برای اصلاح فرد. اما با گذشت زمان، مفهوم کیفر اخلاقی شد و گناهکار تبدیل به مجرم در برابر خدا گردید. در اینجا نیچه نشان می‌دهد چگونه اخلاق به یک نظام حسابداری کیهانی بدل شد. آدمی به‌طور نامتناهی بدهکار شد – بدهکار به پدری آسمانی. و چون توان پرداخت ندارد، باید مدام رنج بکشد. نیچه این منطق را نقد می‌کند: چرا رنج باید ابزار توبه باشد؟

۴. زهد، افسردگی مقدس
آرمان زاهد در نظر نیچه نمونهٔ بارز نفی زندگی و اراده‌ست. زاهد زندگی را بد، بدن را آلوده و لذت را گناه‌آلود می‌بیند. او رنج را مقدس، درد را تعالی‌بخش و سکوت را فضیلت می‌داند. اما نیچه معتقد است این دیدگاه، ریشه در افسردگی روانی و ناتوانی جسمانی دارد. زاهد نمی‌تواند زندگی را تاب بیاورد، پس با انکار آن خود را آرام می‌سازد. این نوع معنویت، درواقع پوششی برای ضعف و ترس است. زهد نه از بلندی روح، بلکه از ناتوانی در آفرینش شادی پدید می‌آید. نیچه می‌پرسد: چرا باید به جای رقص، گریه کرد؟

۵. معنای جدید فیلسوف بودن
نیچه جایگاه فیلسوف را از سقراطیِ آموزگار به طبیبی فرهنگی تغییر می‌دهد. فیلسوف قرار نیست از جهان معنایی بیرونی سخن بگوید، بلکه باید لایه‌های بیماری اخلاقی فرهنگ را کالبدشکافی کند. او باید جرئت کند و اخلاق را نقد کند، حتی اگر این اخلاق بر پایهٔ سنت و دین و وجدان بنا شده باشد. نیچه با فلسفه‌ای جسورانه، اخلاق را چون اسطوره‌ای دروغین می‌داند که باید نقابش را برداشت. وظیفهٔ فیلسوف این است که بگوید: آن‌چه امروز نیک است، شاید بیماری باشد. و این نوع شجاعت، آغاز آفرینش ارزش‌های تازه است.

۶. گذار به فراانسان: اخلاق آفرینش
هدف نهایی نیچه، گذر از انسان کنونی به سوی «فراانسان» است. این فراانسان، نه موجودی ماورایی، بلکه انسانی است که ارزش‌هایش را خود می‌سازد. او از زنجیرهای اخلاق بردگان رهاست، به زندگی آری می‌گوید، و نه از رنج می‌گریزد و نه آن را می‌پرستد. فراانسان، هنرمند زندگی است. نیچه اخلاق را همچون آینه‌ای برای بازشناسی انسان امروز به کار می‌برد و می‌گوید: زمان آن رسیده که ارزش‌هایی چون رنج، گناه، و فداکاری کنار گذاشته شوند. اخلاق آینده، بر شهامت، قدرت، و زیبایی بنا خواهد بود.





:: بازدید از این مطلب : 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 29 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: